جدول جو
جدول جو

معنی پهن تن - جستجوی لغت در جدول جو

پهن تن
(پَ تَ)
پهن بر. پهن اندام. وأن: ضخمه، زن پهن تن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پهن تن
پهن اندام
تصویری از پهن تن
تصویر پهن تن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تن تن
تصویر تن تن
در علم عروض معیاری برابر دو هجای بلند، تن تنن، تن تننا، کنایه از نغمه، سرود، آواز، برای مثال به چنگ و تن تن این تن نهاده ای گوشی / تن تو تودۀ خاک است و دمدمه ش چو هواست (مولوی۲ - ۱۱۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک تن
تصویر پاک تن
پاکیزه تن، کسی که تن و بدنش آلوده نباشد، کنایه از پارسا، عفیف، کنایه از نجیب و اصیل، کنایه از نیکواندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنج تن
تصویر پنج تن
در اسلام حضرت رسول (ص) و علی بن ابی طالب (ع) و حضرت فاطمۀ زهرا (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، پنج تن آل عبا
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
کرسی سن. از ناحیۀ سن دنی دارای 39190 تن سکنه و راه آهن شرقی فرانسه از آن گذرد
لغت نامه دهخدا
(تِ)
قدیس پانتن، یکی از پیشوایان دین مسیح. مولد در حدود سال 240 میلادی و وفات در حوالی سنۀ 306 به اسکندریه. وی نخست طریقۀ حکمای رواقی داشت. و سپس قبول دین ترسائی کرد. و دمتریوس پادشاه اسکندریه او را به ریاست مدرسه ای که برای تعلیم اصول مسیحیت بنیاد کرده بود برگماشت. از جملۀ شاگردان پانتن در این مدرسه کلمان اسکندرانی است که جانشین وی شد. پانتن مدتی از طرف دمتریوس به محلی فرستاده شد که اوزب آنرا هندوستان می نامید و ظاهراً آن محل، حبشه بوده است. و او در آنجا شروع به نشر تعالیم مسیح کرد و نسخ__ه ای از انجیل به زبان یهود یا آرامی یافت که اصلاً متعل-ق به سن ماتیو بود و او راست تفسیری بر انجیل که قطعاتی از آن باقی مانده است. ذکران وی به هفتم یولیه است
لغت نامه دهخدا
(پِ اُ)
پزشک خدایان. وی ’مارس’ را که بدست ’دیوبد’ مجروح شده بود، معالجه کرد
لغت نامه دهخدا
(پِ)
در باستان شناسی یونان سرودی به افتخار آپولون رب النوع سرود جنگ و پیروزی
ژول، پیکرتراش فرانسوی متولد پاریس 1838 و متوفی به سال 1902 م
لغت نامه دهخدا
(پِ پَ)
لو ویو یا (په پن دلاندن). مباشر کاخ ’استرازی’، در زمان ’کلوتر دوم’، ’داگوبر اول’ و ’سی ژبر دوم’. وی پدر گری موالدو متوفی بسال 640 میلادی است، په پن در یستال، مباشر کاخ ’استرازی’پسر ’آن سژیزل’ و نوادۀ په پن دلاندن. چون در تستری، ’تیری سوم’، پادشاه ’نوستری’ را مغلوب کرد، آن کشور را مسخر ساخت (687 میلادی). وی بسال 714 میلادی وفات کرد واو پدر شارل مارتل است، په پن لو برف، متولد در 714 میلادی در ژوپیل (بلژیک) ، پسر ’شارل مارتل’، دوک ’نوستری’، ’بورگنی’و ’پرونس’. بسال 741 با برادر خود ’کارلمان’ شرکت داشت و کارلمان ’استرازی’ را اداره میکرد. وی بر ضد ’آکی تن ها’، ’آلامان ها’، ’باواری ها’ و ’ساکسن ها’ جنگید. وی با حمایت کلیسا، در 751 میلادی پادشاه فرانسه گردیدو ’شیلدریک سوم’ را برانداخت و ’لمباردی ها’ را مجبور کرد که اکزارک نشین ’راون’ و ’پانتاپل’ را بپاپ تسلیم کنند. وی با ’برث بزرگ پا’ ازدواج کرد و از او دوپسر یافت: شارلمانی، کارلمان. وی نخستین پادشاه سلسلۀ ’کارلن ژین’ میباشد. او بسال 768 میلادی وفات کرد
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ تَ)
تنگ دهن. که دهانی تنگ دارد اعم از انسان یا کوزه و شیشه و جز آن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مادۀ تنگ دهان شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بِ اَ تَ)
پهنا ساختن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاکیزه تن. پاک بدن، پارسا. عفیف. مقابل. پاکجامه. ناپاکتن:
چنان پاک تن بود و روشن روان
که بودی بر او آشکارا نهان.
دقیقی.
چو نستور گردنکش پاک تن
چو نوش آذر آن پهلو رزم زن.
دقیقی.
که او هست رویین تن و رزم زن
فرایزدی دارد آن پاک تن.
فردوسی.
زن پاکتن را به آلودگی
برد نام و یازد به بیهودگی.
فردوسی.
یکی مجلس آراست (کیخسرو) با پیلتن
رد و موبد و خسرو پاک تن
فراوان سخن راند از افراسیاب
ز درددل خویش وز رنج باب.
فردوسی.
ز من پاک تن دختر من بخواه
بدارش به آرام در پیشگاه.
فردوسی.
چنین گفت کین پاکتن چهرزاد
ز گیتی فراوان نبوده ست شاد.
فردوسی.
تو تا زادی از مادر پاکتن
سپر کرده پیشم تن خویشتن.
فردوسی.
همی گفت اگر نوذر پاک تن
نکشتی پی و بیخ من بر چمن.
فردوسی.
سخن گوی و روشندل و پاک تن
سزای ستودن بهر انجمن.
فردوسی.
، نیکواندام. نیک اندام. نیکچهر:
جوانی برآراست (ابلیس) از خویشتن
سخنگوی و بینادل و پاک تن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ تَ)
چهل نفری که با موسی به کوه طور رفتند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ نِ تَ)
آهن جوهردار. آهن سبز
لغت نامه دهخدا
(پَ بَ)
پهن اندام. پهن تن: صیادی سگی معلم داشت، ازین پهن بری، باریک ساقی. (سندبادنامه چ استانبول ص 200)
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ)
که سری پهن دارد. افطح. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وُ ئو)
منبسط شدن. پخت شدن. گسترده شدن. پخج شدن. پهن گشتن. پهن گردیدن. انکشاط. (تاج المصادر). تفطح. (منتهی الارب). امتهاد، پهن و بلند شدن. (تاج المصادر). خثم، پهن شدن سرکلند. (تاج المصادر) ، مجازاً نشستن ازکاهلی: فلان هر جا میرسد پهن میشود. (فرهنگ نظام).
- پهن شدن نام، کنایه از مشهور شدن نام است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پهن گردیدن. گسترده شدن. منبسط شدن. عریض گشتن. پخت شدن. پخچ شدن. رجوع به پهن گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
پنج تن آل عبا. پنج تن پاک. محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین سلام الله علیهم اجمعین. خمسۀ آل عبا. خمسۀ طیبه
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
که تن از آهن دارد:
خزروان بدو گفت کاین یک تن است
نه آهن تن است و نه آهرمن است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آهن تن
تصویر آهن تن
آنکه تن آهنین دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پاکیزه تن پاک بدن، پارسا پا کجامه عفیف مقابل ناپاک تن، نیک اندام نیکو اندام نیکچهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هن هن
تصویر هن هن
بزحمت نفس کشیدن بر اثر خستگی و تلاش بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهنیدن
تصویر پهنیدن
پهن کردن پهنا ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن تن
تصویر تن تن
وزن اجزای آزاد موسیقی، از ارکان تقطیع، نغمه سرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن گشتن
تصویر پهن گشتن
پهن گردیدن پهن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن شدن
تصویر پهن شدن
گسترده شدن، پخت شدن، پهن شدن، منبسط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن سر
تصویر پهن سر
آنکه سری پهن دارد افطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن بر
تصویر پهن بر
پهناندام: صیادی سگی معلم داشت ازین پهن بری باریک ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
ماژ تن آنکه به لهو و لعب پردازد: در بار و مشکریز و نوش طبع و زهر فعل جان فروز و دلگشا و غمزدا و لهو تن، (منوچهری. چا. د. 73)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن تن
تصویر تن تن
((تَ تَ))
وزن اجزای آواز موسیقی، از ارکان تقطیع، نغمه، سرود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنج تن
تصویر پنج تن
((~. تَ))
پنج تن آل عبا، خمسه آل عبا، خمسه طیبه، مراد محمد رسول الله (ص)، علی (ع)، فاطمه (س)، حسن (ع)، حسین (ع) است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پن جتن
تصویر پن جتن
آل کساء
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی